سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نقطه سر آغاز همه فصل ها هست.


تعداد بازدید

v امروز : 9 بازدید

v دیروز : 1 بازدید

v کل بازدیدها : 15520 بازدید

فهرست موضوعی یادداشت ها

88/12/2 :: 10:57 صبح

و شاید این از خوشبختی ما هست!

شاید این از خوشبختی ما هست که با نا آشنایان بی آنکه یکدیگر را بشناسیم دست آشنایی به همدیگه میدهیم و در فراز و نشیب زندگی یارو همدم همدیگر میشویم و سرانجام بی آنکه دست خوشبختی را به همدیگر هدیه دهیم به همدیگه کلام خداحافظ را میشنوانیم تا گوشهای مان برای فردای جدایی اماده گی این را داشته باشد که ما روزی بی چون و چرای از همدیگه فاصله میگیریم فاصله های که خالی خالی از ابهام نیست بلکه در میان از ابهام های نا اشنا گم میشویم و سپس از همدیگه بی انکه از دل های مان خبری داشته باشیم شکایت و کلایه داریم که چرا چنین هست؟ و چرا صدایم نمیزند، چرا مرا نمیخواند؟ اما این از خود نمیپرسیم که آیا کسی را داریم که درد ما را تحمل کند؟ آیا کسی را داریم اینکه حقیقت ها را بی کمی و کاستی بداند؟
و این زمان فاصله گرفتن همان زمانی هست که ما عاشق همدیگه میشویم و این عشق هست که ما را سر درگم این رسوایی ها میکند و در نتیجه ما مجبوریم که از همدیگه فاصله بگیریم و یا هم این فاصله ها از خودخواهی خودمان باشد که بی چون و چرایی از همدیگه توقعات بی جای زیاد داریم و میخواهیم که باید او بگوید که مرا میخواهد تا آنچه که من توقع دارم همان بشود نه آنکه این را نیز بدانیم و بیاندیشیم که که او هم مانند من قلب دارد که میخواهد من توقعات او را فراهم سازم، این است رسم خود خواهی ما که سر انجام به تباهی ما کشیده میشود و این را هم هرگز به خود نمیگویم که این از بدبختی ما هست که به اوج عشق رسیدن همدیگه را ترگ میگویم و در عوض این میگویم شاید این از خوشبختی ما هست که دست نا آشنایان را به گرمی میفشاریم و سرانجام با آشنا شدن از همدیگه فاصله میگیریم و شاید این خوشبختی ما هست که چنین رسم خودخواهی را در وجود مان به ارمغان داریم و رشدش میدهیم و به آن افتخار خود بودن را میدهیم.
و دیگر از فاصله های دور و جدایی های پی در پی آزار دهنده شکایت ندارم و از دروغ های دو روز آشنایان گیلایه ندارم و از فراز و نشیب زنده گی تو و من حرف به زبان برای گفتن ندارم و من از گلایه های زیاد خسته شدم و از خود پناه گاهی میسازم تا کسانی دیگر از این شکایت ها و گیلایه ها آزرده نشود و این خود برای هستی امید دهنده خواهد بود، من از بلندای کوه حرف ندارم و از درون جامعه ی فقر و بی سواد حرف ندارم و از فردای بی نشانه هم حرف ندارم و من از درون قلب تو حرف دارم که مبادا بی چون و چرایی حرف به زبان آری و فاصله های بزرگ دیگری را نیز بوجود بیاوری، این است خودخواهی بی نظم و بی پروایی ما و ما از خود نه حرف دارم برای گفتن به دیگران و نه دل پزیرنده ی دارم برای آری گفتن و تائید کردن حرف های دیگران تا باشد که احترام و به گفتن حق دیگران کرده باشیم.
ازینکه به فراز و نشیب ها عادت کرده ایم و به گفته های دیگران حق پزیرش رانمیدهیم این هم شاید از خوشبختی ما هست که بی ادعای داشتن حرف درست برای دیگران ادعای درست بودن آنرا به دیگران میدهیم که این منم که باید حرف من مورد قبول قرار گیرد و من هرگز از ادعای خودم انعطاف نخواهیم داشت و شاید هم این از خوشبختی ما هست که باید از نا آشنایان یک آشنایی خوبی بسازیم و در زمان که عاشق هم شدیم دست جدای را به همدیگه می فشاریم و شاید این از خوشبختی ما هست
و شاید این از خوشبختی ما هست.

نوشته های دیگران ()

88/12/2 :: 10:56 صبح

رنجش

روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متآثر است.

علت ناراحتی اش را پرسید.

مرد پاسخ داد: در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم.سلام کردم.

جواب نداد و با بی اعتنایی و خود خواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم.

سقراط گفت: چرا رنجیدی؟

مرد با تعجب گفت: خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است.

سقراط پرسید: اگر درراه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد و بیماری به خود می پیچد آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی؟

مرد گفت: مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم .آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود.

سقراط پرسید: به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟

مرد جواب داد: احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم.


سقراط گفت: همه این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی

آیا انسان تنها جسمش بیمارمی شود؟

و آیا کسی که رفتارش نا درست است روانش بیمار نیست؟

اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؟

بیماری فکری و روان نامش غفلت است

و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد

و به او طبیب روح و داروی جان رساند.

پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر

و آرامش خود را هرگز از دست مده


بدان که هروقت کسی بدی می کند در آن لحظه بیماراست

نوشته های دیگران ()

88/12/2 :: 10:55 صبح

هزاره ها و قرن بیست یک در عرصه تکنولوژی وارتباطات!

هزاره ها در دوران از حکومت های که نمی خواستند نامش در صحنه رقابت حتی با پنسیل نوشته میشد و چه رسد اینکه عملاً در صحنه رقابت در میدان نبرد اعلان مبارزه نماید این دوران به هزاره های بیدار و احساس مسؤلیت مدارا نشان میدهد که باید بیدار بود و هماره در صحنه رقابت عملاً وارد نبرد تاخت و تاز بشویم و دیگر به یک ملتی خواب رفته و موش خور نامیده نشویم.

هزاره ها اگر از تمام قدرت های در دست داشته در افغانستان دیر زمانی بدین سو محروم بوده است، و در تغیر سرنوشت شان کدام رول بازی کرده نمی توانست و هیچ سهمی در درون قومی برای دفاع از خویشتن نداشت، امروز دیگه به پایاین این
گونه سیاست بازی ها خط بطلان را اعلام خواهد کرد و خود به نوبه اش این سیاست بازی ها را به دست خویشتن ورق خواهد زد و تاریخ این کشورش را به دست تاریخ نویسان ماهر خودش نوشته خواهد کرد و در صحنه رقابت دیگر جای خالی نخواهد گذاشت اینکه از صحنه رقابت کنار رود هر گز این فکر را به اذهانش وارد نخواهد کرد.

در زمان نظام دیکتاتوری عبدالرحمن با پیاده شدن قانون کشتن هزاره ها به عنوان یک نسل شوم توانست به تعداد زیاد از مادران پیر و فرسوده مارا داغ دادر نماید و تا که زنده هست نمی تواند این درد دوری و از دست داده بچه های جوان و دختران جوان شان را از یاد ببرد و تا که زمان هست این مادران به مرگ فرزندانش خواهد گریست و هنوز که هنوز است به مرگ و ماتم فرزندانش فاتحه خوانی خواهد داشت تا درد دلش را با فردیت تنهایش مهر تأئید بگذارد.
و دختران که به امید شوهرانش و یا هم به امید رسیدن به عشق شان دیار بی کسی را گرفته است و از آنها نام و نشام تا هنوز معلوم نمی باشد. نا امیدانه قدم به سوی های بی کسی بر خواهد داشت. افسوس که دل به دریا زدن این امواج خروشان و افتخار مان دور از ما جا گرفته است و ما را با نا امیدی از بی کسی هایش در غم هجران شان داغ دارد کرده است و هر گز نمیشه این جنایت بزرگ را به آنهائیکه مرتکب چنین فاجعه قرن انسانی شده اسن نخواهیم بخشید و تا ابد در بی کسی از درون گم شده ای دختران مان خواهیم بود.

ای نسل امروزی ملتم!

آیا من وتو نیز مرتکب چنین جنایت می باشیم؟/
آیا من وتو نیز در این فاجعه بزرگ انسانی قرن بشر مانند هزاره ها به نحوی سهمی داشته ایم؟/
آیا می توانی هر گز خودت را که به غفلت و بی پروائی زده ای ببخشی؟/
آیا راه من و تو نیز چنین خواهد بود؟/
آیا من وتو از خود دفاع نخواهیم کرد؟/
آیا رژیم دیکتاتوریسم را دیگر در افغانستان خواهی پذیرفت؟/
آیا تو خودت انسان شائیسته حق داشتن خدایت نمی باشی؟/
آیا تو سهمی در این زندگی بری خوب بودن نداری؟/
آیا راه من وتو یکی نخواهد بود؟/
آیا من وتو یکی نیستیم؟/
آیا مادران به ما به حق بزرگی شان قسم نداده است؟/
آیا شیر مادران بری من وتو با این بی کفایتی حلال خواهد بود؟/
آیا تو من از یک پدر و مادر داغ دیده نیستیم؟/

من و تو در قرن بیست قدم می زنیم منحیث یک انسان هزاره آزاده و با اراده خویشتن زندگی داشتن.

در یکی از سایت ها عکسی را دیدم که با نوشته روی نمای عکس: هزاره جات در قرن بیست و یک Hazarajat in 21th century.
این عکس طوری نمای را بری ما میدهد که درا آن یک خر لاغر و یک شخص که با کمپیوتر لب تاپ می باشد طوری قرار گرفته است که شخص با یک کمپیوتر لب تاپ که د رحال استفاده از این کیوتر می باشد بالای خر سوار شده و در حال حرکت این شخص با کار در کمیوتر مشغول می باشد///
در این نکته که خیلی قابل توجه است این است که این عکس را کی خارجی که منحیث محقق و پژوهش گر می باشد این عکس را گرفته است و در ادامه از نوشته هایش می نویسد که هزاره در قرن بیست با تعداد گذشتن از فرا مرز می اندیشد و به زندگی آینه های شان نوید تازه را می بخشد و دریچه امید را به هستی این نسل باز می گشاید.
البته این عکس د رفایل جداگانه به نمایش کذاشته شده تا شما بیشر این مسئله را درگ نماید.

ای ملت بزرگ و نسل نوی تحصیل کرده!

شما در محله ی از سرنوشت قرار دارید که می توانید راه و دریچه نوی از امید ها و نوید ها را با خود داشته باشید و راز های قدرت را درک نموده و هستی را به چرخش خود تان در آورید تا دیگر مورد هجود قرار نگیرید.
این است اهداف من وتو که باید بپذیریم چه کسی ها مادران ما را داغ دار فرزندان و دختران شان نموده است و بار دیگر می خواهد ما را باز مورد هجوم قرار دهد. و به ما ها دست تجاوز را دراز نماید.
دیگر نگذاریم که من وتو اهداف شوم این ها بسوزیم و مادران مان را داغ دار ببینیم.
دیگر نگذاریم راه را بری خونخواران بگشایم.
دیگر نگزاریم ازین قرن عقب بمانیم و با عقب ماندن ازین قرن خواهی نخواهی مورد هجوم انیها قرار خواهی گرفت.
دیگربه این حقیقت های فاجعه بار خط بطلان بکشیم و راه مان را در صحنه ظاهر شدن در میدان نبرد هموار سازیم.

رضا واصل/افغانستان/ کابل.//
آیا به بودن هزاره ها باور دارید که با عصر تکنوژی همگام در مسیر تاریخ قدم برمیدارد و سیستم دیسپاتسیم گرایی را نابود میسازد؟

نوشته های دیگران ()

88/12/2 :: 10:41 صبح


Read it
The name God of perception, freedom, equality
The gift of “Milad noor”
Read the name of your God that created…
Read that “read” is the first oracle expressive and paramount thing conceivable for became “be”
Read that the great praying of your idea messenger started the first time to murmur nice and tenacious and solemnity “read” got it hue perpetuity
Read it
The name God of perception, freedom, equality
The gift of “Milad noor”
Read the name of your God that created…
Read that “read” is the first oracle expressive and paramount thing conceivable for became “be”
Read that the great praying of your idea messenger started the first time to murmur nice and tenacious and solemnity “read” got it hue perpetuity
Read that time with this amazement marks of creation do not know except of “reading”, do not want except of “reading”, and do not subsist except of “reading”.
Read the name of your God that created you.
Read that stanchion sepulcher of people scrubby martyr, just combustion for your “reading” and getting everlasting his/her prophecy with your “reading” and surviving.
Read in the heart of night, that the scintillation stars morning give promise living tomorrow.
Read the creation feeling folio that race rise of the dept adversity, is the fresh jolter of creation and it weighty to its ideas freedoms and human of the epopee red century.
Read the name of your God that created…
Read that reading of soraie “noor” is hard sensational and nice in the tyranny heart.
Read in the guff of red colors’ day season,
Read that race line blood of you and me traced to horizon.
Read that your “reading” have too sway sensational
Read hey hen overnight sing
Read,
Read,
Read that injustice is very hard
Read all of the ivity victimize of interest, the facts victimize of expedient, the faiths victimize of name and bread, the pietisms victimize of mimicry, the justice victimize of oppression, the acquaintance victimize of ignorance, the sin victimize of reticence, the love victimize of lust, the version victimize of figure, the confidence victimize of triviality, the religion and liability victimize of bur and gold and the complaint did victimize of manslaughter.
Read hey the hen overnight sign
Read all of things that do reservation
Read hey the hen overnight sign, read more expressive and more pomposity
Read the injustice is very hard and your prophecy is hardest.
Read of the high ascendancy rostrum
Read far of the eyes deaths man and hunter
Read front of the eyes death man and hunter
Read hey the hen overnight sign
Read the name of your God
Read
That I will arrive
That we will arrive
And our race too will arrive
Read the name of your God that created
Read that creature are waiting for you,
In waiting for your “reading”
Read the name of your Goad that created…
Translated by Reza wasil / 1388/1/27
read every time, it is the way that you can move in every place to getting ouyr goals.
be leader for your people.

نوشته های دیگران ()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ


منوى اصلى

خانه v
شناسنامه v
پارسی بلاگv
پست الکترونیک v
 RSS  v

درباره خودم

نقطه سر آغاز همه فصل ها هست.
رضا واصل
رضا واصل از افغانستان، جاغوری. دارای مدرک لیسانس اقتصاد دانشگاه کابل دانشکده اقتصاد سال 1384-1386 پیاده‌ آمده بودم غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت پیاده آمده بودم‌، پیاده خواهم رفت طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد و سفره‌ای که تهی بود، بسته خواهد شد و در حوالی شبهای عید، همسایه صدای گریه نخواهی شنید، همسایه همان غریبه که قلک نداشت‌، خواهد رفت و کودکی که عروسک نداشت‌، خواهد رفت منم تمام افق را به رنج گردیده‌، منم که هر که مرا دیده‌، در گذر دیده منم که نانی اگر داشتم‌، از آجر بود و سفره‌ام ـ که نبود ـ از گرسنگی پر بود به هرچه آینه‌، تصویری از شکست من است به سنگ‌سنگ بناها، نشان دست من است اگر به لطف و اگر قهر، می‌شناسندم تمام مردم این شهر، می‌شناسندم من ایستادم‌، اگر پشت آسمان خم شد نماز خواندم‌، اگر دهر ابن‌ملجم شد طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد و سفره‌ام که تهی بود، بسته خواهد شد غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت پیاده آمده بودم‌، پیاده خواهم رفت چگونه باز نگردم‌، که سنگرم آنجاست چگونه‌؟ آه‌، مزار برادرم آنجاست چگونه باز نگردم که مسجد و محراب و تیغ‌، منتظر بوسه بر سرم آنجاست اقامه بود و اذان بود آنچه اینجا بود قیام‌بستن و الله اکبرم آنجاست شکسته‌بالی‌ام اینجا شکست طاقت نیست کرانه‌ای که در آن خوب می‌پرم‌، آنجاست مگیر خرده که یک پا و یک عصا دارم مگیر خرده‌، که آن پای دیگرم آنجاست

لوگوى وبلاگ

نقطه سر آغاز همه فصل ها هست.

پیوندهای روزانه

رآیی از مو [27]
[آرشیو(1)]

اوقات شرعی

اشتراک در خبرنامه

 

template designed by Rofouzeh